یه روز تعطیل با دوستم تصمیم گرفتیم بریم بیرون و تو شهر بچرخیم تا یکم تفریح کنیم، خلاصه ازخونه زدیم بیرون.
پائیز بود و هوا سرد شده بود، کنارخیابون دیدم یه لبوفروش داره کاسبی میکنه و جلوشم کلی شلوغ شده، به دوستم گفتم بریم یه لبو بخوریم تا یکم گرم شیم، رفتیم جلوتردیدم لبوفروش کلی گوجه فرنگی رو پخته و داره داد میزنه: بدو بدو گوجهٔ داغ دارم، بدوو!